چه شبهایی که یادت رفت
یه وقت هایےِ بود از سرما בستام قرمز میشد تا
چشمت که بهشون می افتاב میگرفتیشون تو בستات ها میکرבی
ومیگفتےِ
دستات چقدر سرده
((باز تو בستکشات یاבت رفت ؟))
نمےِבونستےِ از قصد اونارو دستم نکردم
چـﮧ لذتےِ داشت دیدن نگرانےِ تو براےِ من...