چهل روز گذشت.....
از نبودن مرتضی....
از نبودن همونی که میخوند یکی هست...
و حالا یکی رفت.....
چهل روز گذشت ولی بازم باور نکردم که رفتی....
داغت هرروز داره تازه تر میشه.....
بغض خونواده خاص گرفته....
و تو خوابی....
مرتضی بیدار شو.....
بیدار شو وببین هوادارات چقدر اشک تو چشماشون جمع شده....
چهل روز گذشت و انگار هنوز من خوابم...
ومدام انتظار اینو میکشم که از خواب بیدار شم....
وببینم که همش یه کابوس بوده...
وبعد بگم:آخیشششششش
مرتضی زندس!
ولی افسوس.....
....................................
ببخشید پرحرفی کردم بچه ها
نظرات شما عزیزان: