آن پرنده بال پروازش شکست
در سکوتی سخت فریاد کشید
ناگهان خاموش شد بندش گسست
این فلک رحم به جوانیش نکرد
پیر شد ؛ زد بر گلو ؛ نایش شکست
آن پرنده بال پروازی بساخت
رفت ؛ در آغوش دنیای خیال
چون خدایش را بدید ؛آرام رست
ای دل دیوانه ؛ زاری نکن
مرتضی رفت و صدایش خاطرست
با صدایش زنده می ماند؛ مرد
چون صدایش ؛ زندگی می داد و بس
نظرات شما عزیزان: